Sunday, December 5, 2010
بهروز جاوید تهرانی: یک صدا آزادی و دموکراسی را فریاد زنیم
by FREE PRISONERS in IRAN
آزادی تمام زندانیان دگراندیش
on Sunday, December 5, 2010
بهروز جاوید تهرانی زندانی دربند در زندان گوهردشت، پیامی به مناسبت روز دانشجو منتشر کرد.
در پیام بهروز جاوید تهرانی که در اختیار سایت دانشجونیوز قرار گرفته، وی از دانشجویان خواسته است تا "دست در دست زنان و مردان و كارگران يك صدا ديكتاتوری و استبداد مذهبی را محكوم و آزادی و دموكراسی را فرياد زنند".
بهروز جاوید تهرانی اولین بار پس از وقایع ۱۸ تیر ۷۸ بازداشت و به هشت سال حبس محکوم شد. وی پس از چهار سال تحمل حبس از زندان آزاد شد ولی مجددا در سال۸۴ بازداشت شد و تاکنون دربند است. وی بارها در زندان گوهردشت کرج مورد آزار و اذیت مسئولین زندان قرار گرفته است.
متن پیام بهروز جاوید تهرانی به شرح است:
پديده جنبش های دانشجويی و نقش آن درنهضت دمكراسی خواهی ملت ايران پيش از اين بسيار تبيين و مورد اظهار نظر صاحب نظران قرار گرفته است و نيازی به تكرار و قلمی كردن مجدد اين جانب در اين فرصت كم نيست.
بي شك امروز ما لحظات مهمی در پيش رو داريم، لحظات مشهود از آينده نگری، شجاعت و احساس مسئوليت ملت شجاع و غيور ايران كه ثابت كرده كه هميشه متاثر از قشر دانشجو بوده است و اينك آرزو دارد تا روز ۱۶ آذر، شاه بيت غزل انقلاب به وسيله اين قشر نخبه جامعه ما سروده شود.
بي شك هرعمل شجاعانه و آگاهانه ای كه دانشجويان در اين روز تاريخی انجام دهند می تواند قابل تعميم به كل اقشار جامعه ما باشد.
دانشجويان شجاع و پيشرو دست در دست زنان و مردان و كارگران بايد در اين روز فرخنده يك صدا ديكتاتوری و استبداد مذهبی را محكوم و آزادی و دموكراسی را فرياد زنند تا اين روز بعنوان نقطه عطفی درحركت يك صد ساله دموكراسی خواهی ملت ايران در سالنامه های پرافتخارمان پررنگ تر گردد.
ميعادگاه ما ۱۶ آذر دانشگاههای ايران.
بهروز جاويد تهرانیزندا ن گوهردشت كرج۱۲ آذر ۸۹
http://daneshjoonews.com/optinion/30-articls/4524-1389-09-14-03-49-41.html
دیگر تنها کفشهایم مرا به این خاک پیوند نمیدهد/
نامه شهید "فرزاد کمانگر" به مناسبت 16 آذر
by Mahin Shokrolapoor on Saturday, December 4, 2010 at 11:46pm
این روزها دیگر تنها در کوچه پس کوچههای شهرمان پرسه نمیزنم. دلم در میدان هفت تیر و انقلاب و جمهوری می تپد
نباید فراموش کنم؛ در این دیار واژهها گاهی به سرعت برق و باد به زبان آوردنشان «جرم» میشود و گناهی نابخشودنی. لغزش قلم بر سفیدی کاغذ میتواند موجب «تشویش اذهان» شود و تعقیب به دنبال داشته باشد و به زبان آوردن اندیشه و افکار میتواند «تبلیغ» به حساب آید. همدردی میتواند «تبانی» باشد و اعتراض موجب «براندازی» شود. کلمات بار حقوقی دارند پس باید مواظب بود. نباید فراموش کنم که به چشمانم بیاموزم که هر چه را میبیند باور نکند، زبان همه چیز را بازگو نکند، آنچه هر شب میشنوم فریاد نیست، موج نیست، طوفان نیست، صدای خس و خاشاک است! که خواب از چشم شهر ربوده. نباید فراموش کنم که در شهر خبری از خط فقر و اعتراض و گرانی و بیکاری و بیداد و گرسنگی و نابرابری و ظلم و جور و دروغ و بی اخلاقی نیست. اینها واژههای دشمنان است. اما این روزها زیر پوست این شهر خبرهایی است که به شاعر واژه، به کارگردان سوژه، به نویسنده قلم، به پیر جسارت، به جوان امید و به ناامید حرکت میبخشد، این روزها گویا قلب جهان در این شهر میتپد، گویا گرینویچ دنیا تهران شده، تا مردم این شهر نخوابند خبری از خواب نیست و تا بیدار نشوند نیم کره ما رنگ روز به خود نمیبیند. این روزها نیازی نیست برای سرودن یک شعر دور دنیا راه بیفتی تا ببینی کجا قلبت به درد میآید یا کجا تراوش قلم به فریادت میرسد، برای گرفتن یک عکس دیگر نیازی به سرک کشیدن به فلان نقطه بحران زده دنیا نیست، برای خواندن یک آواز یا ساختن یک آهنگ نیاز به لمس درد و رنج مردم فلسطین و عراق و افغانستان نیست، نت و ضرب آهنگت را میتوانی با ضربان قلب مادران نگران این شهر هماهنگ کنی، صدای سنج و طبل آن را همراه با فرود آمدن «چوب الف» بر سر و گرده این مردم هم وزن کنی. این روزها هوای تموز ناجوانمرده خزانی شده، حکایت بیابان کردن جنگل است، میتوان همه چیز را دید حتا اگر «تلویزیون کور باشد»، میتوان همه چیز را شنید حتا اگر «رادیو هم کر باشد»، میتوان ناخواندهها و نانوشتهها را از لای سطور سیاه روزنامه فهمید حتا اگر «روزنامه هم لال شده باشد»، میتوان همه چیز را لمس و درک کرد حتا اگر پیرامونت را دیوارهایی به بلندا و ضخامت اوین فرا گرفته باشد. این روزها دیگر تنها در کوچه پس کوچههای شهرمان پرسه نمیزنم. دلم در میدان هفت تیر و انقلاب و جمهوری میتپد، در دستم شاخه گلی است تا به مادران داغدار این شهر نثار کنم. این روزها فقط تنهایی ابراهیم در بازداشتگاه سنندج بر دلم سنگینی نمیکند، دیگر برادران و خواهرانم تنها در زندانهای سنندج و مهاباد و کرمانشاه نیستند، دهها خواهر و برادر دربند دارم که با شنیدن فریادشان اشکم سرازیر میشود و با دیدن قیافههای رنجورشان و لباسهای پارهشان بغض گلویم را میگیرد و بر خودم میبالم برای داشتن چنین خواهران و برادرانی. دیگر این شهر برایم آن شهر غریب و دلگیر با ساختمانهای بلند و پر از دود و دم نیست، این روزها این شهر پر از ندا و سهراب شده، انگار پس از سالها «پپوله آزادی»¹ در آسمان این شهر به پرواز درآمده و با مردم این شهر برای ترنمش هم آواز شده است.
فرزاد کمانگر زندان اوین – چهاردهم آذرماه ۱٣٨٨
دومین نامه ی فرزاد کمانگر پس از اعدام احسان فتاحیان
«نه» به خشونت «نه» به اعدام
صلح، خواب کودک است
صلح، خواب مادر
گفتگوی عاشقان در سایه سار درختان
صلح همین است
صلح لحظه ای است که دیگر
توقف اتومبیلی در خیابان
هراس بر نمی انگیزد
و زمانیست که کوبیدن بر در
نشانه دیدار یک دوست «۱»
آغاز، رویا و افسانه ای شیرین است، چون با زندگی شروع می شود.
و انسان را آفرید به نظاره اش نشست و برای آفرینش این موجود به خود آفرین گفت» «۲»
«در عزل کلمه بود، کلمه با خدا بود ، کلمه خود خدا بود پس کلمه انسان شد» «٣»
http://www.akhbar-rooz.com/news.jsp?essayId=25150
Subscribe to:
Posts (Atom)